در ستایش علی«ع»

دلم دارد به چین کاکلش سد گونه حیرانی به عالم هیچکس یارب نیفتد در پریشانی
ز ما سد جان نمی‌گیری که دشنامی دهی ز آن لب به سودای سبک‌روحان مکن چندین گرانجانی
چوکان در سینه دارم رخنه‌ها از تیغ بدخویی ز پیکانهای خون آلود او پر لعل پیکانی
به سد جان گرامی آن لب دلجوست ارزنده عجب لعلیست پر قیمت به صاحب باد ارزانی
بر آنم تا برآید جان و از غم وارهانم دل ولی بی تیغ جانان بر نمی‌آید به آسانی
فغان کز آتش غم استخوانم گشت خاکستر نماند آنهم که می‌کردم سگش را برگ مهمانی
منم زان یوسف گل پیرهن نومید افتاده حزین در گوشه‌ی بیت الحزن چون پیر کنعانی
ز دور چرخ دولابی به چاه غم فرورفته ز احکام قضای آسمانی گشته زندانی
بهار و هرکسی با لاله رخساری به گلزاری من و داغ دل و کنج فراق و سد پشیمانی
به روی لاله در صحرا غزالان در قدح نوشی به بوی غنچه در گلشن هزاران در غزلخوانی
حریم دشت گشت از سبزه‌ی ترکان فیروزه چمن گردید از گلنار پر یاقوت رمانی
ز گل گلهای آتشناک سر بر زد ز هر جانب عیان شد باغ را داغی که بر دل بود پنهانی
ادیم خاک عطر آمیز گردید از سهیل گل حریم و بوستان گشت از چراغ لاله نورانی
نفیر ناله بلبل بلند آوازه شد هر سو به تخت بوستان زد گل دگر ره کوس سلطانی
سر پیوسته دارد با عصا در بوستان نرگس مگر بر درگه گل نصب کردندش به دربانی
نمی‌دانم که پیک باد صبحی از کجا آمد که پیشش سبزه و گل بر زمین سودند پیشانی
مگر آمد ز درگاه شریف آسمان قدری که دارد خاک راهش سد شرف بر تاج سلطانی
امام انس و جن ، شاه ولایت ، سرور غالب که می زیبد گدای آستانش را سلیمانی
اگر در بیشه‌ی گردن ز صیت عدل او باشد اسد در هم دراند ثور را چون گاو قربانی
نسیمی کز حریم روضه‌اش آید عجب نبود اگر بخشد به طفلان نباتی روح حیوانی