ساقیا روز نشاط آمد و شد دور به کام
|
|
میرود روز ز بالای تو می ریز به جام
|
در قدح ریز از آن لعلی خورشید فروغ
|
|
که به یاقوت دهد پرتو اورنگ به وام
|
دلفریبی که در آیند روانی به سجود
|
|
زاهدان را چو شمیمی گذرد زان به مشام
|
آخر مجلس او بزم جدل را آغاز
|
|
اول صحبت او مجلس غم را انجام
|
بر سر پیک اجل گرم چو تازد گلگون
|
|
نگذارد که دگر گام نهد بر سر گام
|
گر گدای در میخانه خورد یک جامش
|
|
دهد از مستی آن جام به جم سد دشنام
|
ساز قانون طرب در چه مقامی برخیز
|
|
لاله سان با قدحی بر لب جو ساز مقام
|
بسکه شد باد روانبخش به آن بیجانی
|
|
سرو را در حرم باغ شود میل خرام
|
در پس پنجرهی باغ به رقص آمده گل
|
|
جلوهاش مرغ چمن دید و در افتاد به دام
|
از پی عذر که سر در سر ساغر کرده
|
|
در رکوع است گهی نرگس و گاهی به قیام
|
غنچه بگشوده لب از هم ز سر شاخ درخت
|
|
یا ز خون شیشهی خود کرده لبالب حجام
|
گشته در لاله ستان داغ دل لاله عیان
|
|
همچو هندو که در آتشکده گیرد آرام
|
غنچه را آب دماغ است روان از شبنم
|
|
مگر از لطف نسیم سحری کرده ز کام
|
آفتاب سر بام است غنیمت دانید
|
|
گل اگر ساخت دو روزی به سر شاخ مقام
|
غنچه بشکفت مگر پیک نسیم سحری
|
|
برد از آمدن میر به گلزار پیام
|
آن حسن خلق حسینی نسب حیدر دل
|
|
که فلک بهر زمین بوسی او کرده قیام
|
تیغ بند در او گر نشمارد خود را
|
|
خانه چرخ برین گور شود بر بهرام
|
تویی آن پاک ضمیری که ضمیرت امروز
|
|
بی سخن آورد از عالم فردا پیغام
|
با کف جود تو بخشندگی معدن چیست
|
|
پیش دست کرمت ریزش ابر است کدام
|
اندکی میکند آن صرف به سد جان کندن
|
|
جزویی خرج کند این به هزاران ابرام
|
کرده قهر تو مگر تیز به خورشید نگاه
|
|
ورنه از به هر چه مو تیغ شدش بر اندام
|
نیست کیوان که قدم بر سر افلاک زده
|
|
خانهی قدر ترا پیر غلامیست به بام
|
آنکه چون پسته ز نقل طربت خندان نیست
|
|
به که از سنگ بکوبند سرش چون بادام
|
خون بدخواه بر احباب تو چون شیر حلال
|
|
شربت عیش بر اعدای تو چون باده حرام
|
کامکارا منم آن نادر فرخنده پیام
|
|
شهریارا منم آن شاعر پاکیزه کلام
|
که کشیدهست ز یمن تو کلامم به کمال
|
|
که رسیدهست ز اقبال تو نظمم به نظام
|
نیست پوشیده که گر تاج و قبایی بودم
|
|
مردمان نادره خواندند مرا در ایام
|
چشم بر جامه و بر تاج معقد دارند
|
|
فکر بکر سخن خاص ندانند عوام
|
بارها داشت بر آن کوشش عریان تنیام
|
|
که برو جامه و دستار کسی گیر به وام
|
تا به جمعی که رسی جمله کنندت تعظیم
|
|
چون ز جایی گذری خلق کنندت اکرام
|
دیگر از طعنه نگویند که وضعش نگرید
|
|
باز از کینه نخندند که بینید اندام
|
عام شد گفتهی هر بی سر و پایی بر من
|
|
لطف خاصی که به تنگ آمدم از گفتهی عام
|
کام حاصل نشود وحشی ازین گفت و شنود
|
|
در ره فکر منه گام و زبان بند به کام
|
تا همه عمر در این بادیه از چادر کف
|
|
بحر چون حاج ره کعبه ببندد احرام
|
قله اهل دعا باد درت همچو حرم
|
|
مجمع اهل صفا کوی تو چون بیت حرام
|