در ستایش میرمیران

بر کسانی که ببینند به روی تو هلال عید باشد همه روز و همه ماه وهمه سال
میرمیران که بود طلعت فرخنده‌ی او صبح عیدی که شدآفاق از او فرخ فال
گر به اندازه‌ی قدر تو و صدر تو زیند کس در ایوان تو برنگذرد از صف نعال
بسکه انصاف تو برتافته سرپنجه‌ی ظلم عبث محض نمایند پلنگان چنگال
قهرت آنجا که کند زلزله تفرقه عام حفظ جمعیت اجزا نکند طبع جبال
عزمت آنجا که شده در مدد ناصیه صلب ریشه در آهن و فولاد فرو برده نهال
می‌شود کور حسود تو و درمانش نیست که مصون است کمال تو ز آسیب زوال
دایم از نیر تابنده به سمت الرأس است گو به سوراخ نشین شب پره ، کوته کن بال
گرنه هم لطف تو باشد سپر جان عدو سایه با تیغ رود خصم ترا در دنبال
مور از تشت برون آید و این ممکن نیست کاختر تیره‌ی خصمت بدر آید زو بال
دیده بخت بداندیش تو از گردش چرخ چون ببیند رخ مقصود که امریست محال
چاره‌ی باصره‌ی اعمی فطری چه کند گر چه در صنعت خود موی شکافد کحال
گر به خون ریختن خصم تو فتوا طلبند خونش آواز برآرد که حلال است حلال
فلک ثابت از آنسوی زمان تازد رخش از سمند تو اگر کسب کند استعجال
رایت ار سرمه کش دیده‌ی اندیشه شود در شب تار توان دید پی پای خیال
صیت آسایش عدل تو برانگیزدشان کز مضیق رحم آیند سوی مهد اطفال
دست انصاف تو آن کرد که در پای حمام حلقه‌ی دیده‌ی باز است چو زرین خلخال
گر کند خصم تو در آینه آن روی کریه از رخش در پس آیینه گریزد تمثال
جودت از بلعجبیها شده مغناطیسی که کشد جذبه‌اش از کام و زبان حرف سال
هیچ حرف طمع از دل به سوی لب نشتاف کش سد آری و بلی از تو نکرد استقبال