کسی مسیح شود در سراچه افلاک
|
|
که پا چو مهر مجرد کشد ز عالم خاک
|
به سیلخیز حوادث اسیر کلبه گل
|
|
ز طاق خانه نشیند به زیر موج هلاک
|
مقیم کشتی نوح است در دم توفان
|
|
کسی که ساخته چون مرغ خانه در خاشاک
|
چه برده آرزوی قصر و گلشنی ز تو هوش
|
|
که غیر آرزوی آن کسی نبرده به خاک
|
خطی طلب که شوی مالک ممالک قرب
|
|
کجا بری دم مردن قبالهی املاک
|
ز چرخ عربده جو غافلی که بر سر تست
|
|
به هوش باش که بد سرکشیست این بسراک
|
مجو ز شعله فروز ستیزه خاتم مهر
|
|
چرا که پیشهی زرگر نیاید از سکاک
|
به زیر دست بود صاف دل ز مسند جاه
|
|
که آب میل کند بیشتر به سوی مغاک
|
رخش سیاه که از بهر چرک دنیایی
|
|
نهد به هر کف پارو چو کیسه دلاک
|
ترا هوای دری در سر است و سرگرمی
|
|
که در سرش رودت سر چو مثقب حکاک
|
چرا نمیطلبی مهر در ز بهر وجود
|
|
که هست زینت بحر جهان به گوهر پاک
|
محمد عربی منشاء حکایت کن
|
|
که کرده زیب قدش را به جامهی لولاک
|
قمر به حجلهی چرخ از عروس معجزهاش
|
|
نمود گرد گریبان به یک مشاهد چاک
|
جهانیان ز عطایت چنان شدند سخی
|
|
که نیست در دگری جز مه صیام امساک
|
تو آن براق سواری که در شب اسرا
|
|
گذشتهای ز بیابان لامکان چالاک
|
مجره باز شبی خواهد آنچنان عمری
|
|
که در رکاب تو افتاده بود چون فتراک
|
اشاره تو اگر زور ساعدش بخشد
|
|
به نیزه گاو کمک از زمین کشد به سماک
|
گزند دیده تومار جرم را تو علاج
|
|
چنانکه علت افعی گزیده را تریاک
|
کجا به ملک کمال تو پای عقل رسد
|
|
که عالمیست از آنسوی کشور ادراک
|
به سوی من نگر از لطف یا رسول الله
|
|
ببین به این دل پرخون و دیده نمناک
|