باد زیبنده تا به صبح نشور
|
|
باد پاینده تا دم محشر
|
میرمیران که تا جهان باشد
|
|
باشد او در جهان جهان داور
|
صحت عمر و دولتش جاوید
|
|
اخترش یار ودولتش یاور
|
ایکه خواهی عطای بیخواهش
|
|
بر در کبریای او بگذر
|
تا ببینی بلند درگاهی
|
|
شمسهاش طاق چرخ را زیور
|
زو روان آرزوی خاطرها
|
|
کاروان کاروان به هر کشور
|
گنج احسان در او و دربان نه
|
|
خانهی گنج و گنج بی اژدر
|
بسکه از مهر بر برات سخاش
|
|
سوده گردد نگین انگشتر
|
گر بدخشان تمام لعل شود
|
|
ناید از عهدهی دو هفته بدر
|
بحری از دانش است مالامال
|
|
نه کنارش پدید و نه معبر
|
جمله حالات گیتیاش در ذکر
|
|
همه تاریخ عالمش از بر
|
سرو را نطفهی عدوی ترا
|
|
نقش میبست دست صورتگر
|
چشم تا مینگاشت نشتر بود
|
|
به گلو چون رسید شد خنجر
|
طرفه مرغیست خصم یاوه درا
|
|
بیضه آرد به دعوی گوهر
|
چه توان کرد میرسد او را
|
|
آمده دعوی خودش باور
|
اینقدر خود چرا نمیداند
|
|
که شما دیگرید و او دیگر
|
کیست او قطرهایست بی مقدار
|
|
بلکه از قطره پارهای کمتر
|
قطرهای را چه کار با عمان
|
|
عرضی را چه بحث با جوهر
|
گوهر این بلند پروازی
|
|
زانکه او نیست مرغ این منظر
|
ماکیان تا به بام مزبله بیش
|
|
نپرد گر چه بال دارد و پر
|