در ستایش عبدالله خان اعتمادالدوله

سد زبان خواهم که سازم یک به یک گوهر نثار در ثنای میرزای کام بخش کامکار
مجلس آرای وزارت انجمن پیرای عدل گوهر دریا کفایت اختر مهر اقتدار
بازده گو پشت دولت از وجود او به کوه اعتمادالدوله آن پشت و پناه روزگار
هر پسر را کان پدر باشد به استصواب اوست هر چه گیتی پرورد در تحت امر اختیار
از پسر گلزار عز کشوری را آب و رنگ و ز پدر نخل وقار لشکری را برگ و بار
بیخ کش دولت نشاند بار آرد عزوشان تخم کش حشمت فشاند بر دهد عز و وقار
گو پسر بر دهر فرمان ده که باز انسان پدر از صلاحش نیست بیرون شیخ و شاب و شهریار
گوهری کز صلب آن دریاست می‌زیبد اگر زینت افسر کنندش خسروان تاجدار
آصف جمجاه عبدالله دریا دل که هست کان ز طبع او خجل بحر از کف او شرمسار
کشتی اندیشه گر در قلزم قهرش فتد بشکند جایی که ناید تخته‌ای زان بر کنار
بر ضمیر او که مرآت تصاویر قضاست آنچه در اوهام بالقوه است بالفعل آشکار
حرف خوانان کتاب لطف او را در نظر نسخه تریاق فاروق است نقش پشت مار
لطف و قهرش سبزه پرور سازد و گوهر گداز قطره در قعر سقر ، وندر تک دریا شرار
حکم او گر سایه بر کهسار اندازد به فرض چاهساری آورد پیدا به جای کوهسار
ماند ار گردون به خارستان قهرش بگذرد پاره‌ای از اطلس او بر سر هر نوک خار
در گشاد و بست با دستش تشبه می‌کنند گرنه این می‌بود جزر و مد نبودی در بحار
با خطش کز خطه‌ی شادیست دارد نسبتی صبح خرم زانجهت خیزد ز خاک زنگبار
باد اگر رخش سلیمان بود زیر ران اوست دیو طبعی کافرید از آذرش پروردگار
در طلوع مهرش ار با پرتو خور سردهند پیش از او آید به غرب از شرق تا پای جدار
نقشش از عالم جهد بیرون اگر بر پشت او مقرعه در دست تمثالی کشد صورت نگار