در ستایش میرمیران

عجز بگریزد از جبلت مور زهر بگریزد از طبیعت مار
در کف استقامت رایت جز خط راست ناید از پر گار
آب حزمت گرش به روی زنند جهد از خواب صورت دیوار
داورا دادگسترا شاها ای جهان را به ذاتت استظهار
واجب العرض خود به خدمت تو گر اجازت بود کنم اظهار
به خدایی که لطف او بخشد سد گنه را به نیم استغفار
از خطایی چو کفر سجده بت بگذرد عفو او به یک اقرار
رقمی پیش طاق وحدت او لیس فی الدار غیره دیار
آنکه نسبت به بی نیازی او هست یکسان چه یار و چه اغیار
وانکه محتاج اوست هر کس هست خواه بدکار و خواه نیکوکار
آن کس اول ز چشم تو فکند هر کرا پیش خلق خواهد خوار
وانکه آخر کند غلام تواش هر کرا آفرید دولتیار
که به دارالعباده‌ی تکلیف مدتی قبل از آن که یابم بار
دم ازین خاندان زدم چون کرد اقتضای طبیعتم مختار
این کشش ذاتی است و هر ذاتی هست تا هست ذات را آثار
در میان عقیده‌ی من و غیر هست شاها تفاوت بسیار
من نمی‌خواهم از تو غیر از تو او نمی‌خواهد از تو جز دینار
همت هر کس از تو چیزی خواست غیر دینار جست و ما دیدار
من سگ این درم اگر دگران خادم این درند وخدمتکار
به خدا کز پی گدایی نیست اینکه مدح تو می‌کنم تکرار