باد فرخنده عید و فصل بهار
|
|
بر تو و شاهزادههای کبار
|
میر میران که روی خرم تست
|
|
عید احرار و قبلهی ابرار
|
بر یمین و یسار تو چو روند
|
|
آن دو شهزادهی فلک مقدار
|
اله اله چه رشکها که برند
|
|
بر هم وقدر هم یمین و یسار
|
ای ترا آسمان جنیبت کش
|
|
وی ترا آفتاب غاشیه دار
|
کوه را همچو برق سرعت داد
|
|
هر کجا عزم تو نمود گذار
|
برق را همچو کوه ساکن ساخت
|
|
هر کجا حلم تو گرفت قرار
|
مور با حفظ تو برون آید
|
|
از ته پای پیل بی آزار
|
خصم بیهوده گردگو میکرد
|
|
گرد بازار نکبت و ادبار
|
نه متاعیست دولت و اقبال
|
|
که فروشند بر سر بازار
|
باز بر نسر طایر اندازند
|
|
بازداران تو ، به روز شکار
|
بر فلک نسر طایر ایمن نیست
|
|
کبک خود چیست و بر سر کهسار
|
گر به دیوار بر کشد به مثل
|
|
نقش خصم تو کلک نقش نگار
|
تن رود سرنگون که کوته چاه
|
|
سر رود مضطرب که کو سردار
|
بد سگالت که مرد وخاکش خورد
|
|
بلکه از خاک او نماند غبار
|
لحدش دیدمی به خواب که بود
|
|
همچو سوراخ مار تیره و تار
|
پیکری اندر او ز دود جحیم
|
|
پای تا سر سیاه گشته چو قار
|
دل پر زنگ کینه گر سوده
|
|
مانده یک کف سیاهی زنگار
|
چشم در چشمخانه خاک شده
|
|
مانده یک مشت نشتر و مسمار
|
قدرتت چون زبون نواز شده
|
|
صولتت چون رود به دفع مضار
|
عجز بگریزد از جبلت مور
|
|
زهر بگریزد از طبیعت مار
|
در کف استقامت رایت
|
|
جز خط راست ناید از پر گار
|
آب حزمت گرش به روی زنند
|
|
جهد از خواب صورت دیوار
|
داورا دادگسترا شاها
|
|
ای جهان را به ذاتت استظهار
|
واجب العرض خود به خدمت تو
|
|
گر اجازت بود کنم اظهار
|
به خدایی که لطف او بخشد
|
|
سد گنه را به نیم استغفار
|
از خطایی چو کفر سجده بت
|
|
بگذرد عفو او به یک اقرار
|
رقمی پیش طاق وحدت او
|
|
لیس فی الدار غیره دیار
|
آنکه نسبت به بی نیازی او
|
|
هست یکسان چه یار و چه اغیار
|
وانکه محتاج اوست هر کس هست
|
|
خواه بدکار و خواه نیکوکار
|
آن کس اول ز چشم تو فکند
|
|
هر کرا پیش خلق خواهد خوار
|
وانکه آخر کند غلام تواش
|
|
هر کرا آفرید دولتیار
|
که به دارالعبادهی تکلیف
|
|
مدتی قبل از آن که یابم بار
|
دم ازین خاندان زدم چون کرد
|
|
اقتضای طبیعتم مختار
|
این کشش ذاتی است و هر ذاتی
|
|
هست تا هست ذات را آثار
|
در میان عقیدهی من و غیر
|
|
هست شاها تفاوت بسیار
|
من نمیخواهم از تو غیر از تو
|
|
او نمیخواهد از تو جز دینار
|
همت هر کس از تو چیزی خواست
|
|
غیر دینار جست و ما دیدار
|
من سگ این درم اگر دگران
|
|
خادم این درند وخدمتکار
|
به خدا کز پی گدایی نیست
|
|
اینکه مدح تو میکنم تکرار
|
از در مدح و زیور نامت
|
|
میدهم زیب و زینت اشعار
|
چون بگویم گدا نیم ، هستم
|
|
شاعران را گدایی است شعار
|
هنر من گدایی است و مرا
|
|
از گدایی چگونه باشد عار
|
خاصه زینسان گداییی که گدا
|
|
زان شود صاحب ضیاع و عقار
|
از چه کس از کسی که گوید چرخ
|
|
که مرا هم گدای خویش شمار
|
آنقدر گویم ای که دست و دلت
|
|
مایه بخش معادن است و بحار
|
که گدای توام نه از همه کس
|
|
همه کس داند از صغار و کبار
|
فرقهی خود پسند کس مپسند
|
|
همگی عجب و جملگی پندار
|
از پی جر و اخذ سر تا پای
|
|
همه دست و زبان چو بید و چنار
|
آنچنان فرقه زیاده طلب
|
|
که طلب میکنند پنج از چار
|
چه عجب گر ز بیم طامعه شان
|
|
کور بنهد عصا و کل دستار
|
گر ز ابرامشان سخن راند
|
|
قابض روح بر سر بیمار
|
خوش بمیرند خستگان آسان
|
|
ندهد هیچ خسته جان دشوار
|
شکرلله کزین گروه نیم
|
|
من و شکر و زبان شکر گزار
|
شکر کز نقد کنز لایفنی
|
|
همتم پر نمود جیب و کنار
|
وحشی این شکر و این شکایت چیست
|
|
تا کی و چند طی کن این تومار
|
در دعای دوام دولت شاه
|
|
دست عجز و کف نیاز برآر
|
تا جهان را بهار و عیدی هست
|
|
در جهان باشی ای جهان وقار
|
که جهان از رخ خجستهی تست
|
|
خرم و خوش چو عید و فصل بهار
|