در ستایش میرمیران

باد فرخنده عید و فصل بهار بر تو و شاهزاده‌های کبار
میر میران که روی خرم تست عید احرار و قبله‌ی ابرار
بر یمین و یسار تو چو روند آن دو شهزاده‌ی فلک مقدار
اله اله چه رشکها که برند بر هم وقدر هم یمین و یسار
ای ترا آسمان جنیبت کش وی ترا آفتاب غاشیه دار
کوه را همچو برق سرعت داد هر کجا عزم تو نمود گذار
برق را همچو کوه ساکن ساخت هر کجا حلم تو گرفت قرار
مور با حفظ تو برون آید از ته پای پیل بی آزار
خصم بیهوده گردگو می‌کرد گرد بازار نکبت و ادبار
نه متاعی‌ست دولت و اقبال که فروشند بر سر بازار
باز بر نسر طایر اندازند بازداران تو ، به روز شکار
بر فلک نسر طایر ایمن نیست کبک خود چیست و بر سر کهسار
گر به دیوار بر کشد به مثل نقش خصم تو کلک نقش نگار
تن رود سرنگون که کوته چاه سر رود مضطرب که کو سردار
بد سگالت که مرد وخاکش خورد بلکه از خاک او نماند غبار
لحدش دیدمی به خواب که بود همچو سوراخ مار تیره و تار
پیکری اندر او ز دود جحیم پای تا سر سیاه گشته چو قار
دل پر زنگ کینه گر سوده مانده یک کف سیاهی زنگار
چشم در چشمخانه خاک شده مانده یک مشت نشتر و مسمار
قدرتت چون زبون نواز شده صولتت چون رود به دفع مضار