در ستایش غیاث الدین محمد میرمیران

دل و طبعی که من دارم اگر دریا و کان باشد یکی جوهر نثار آید یکی گوهر فشان باشد
ز بس گوهر کزان دریا نثار آسمان گردد سراسر آسمان مانند راه کهکشان باشد
ز بس جوهر که آن کان در زمین بر روی هم ریزد همه روی زمین در زیر گنج شایگان باشد
از آن دریا و کان کمد محیط مرکز دوران زمین و آسمان در جوهر و گوهر نهان باشد
کمین گوهر از آن دریا و ز آن کان کمترین جوهر زمین را زیب تخت و زیور تاج زمان باشد
کشد در باختر بر رشته گوهر تیره شب اعما اگر زان جوهر رخشان یکی در خاوران باشد
نیاید جوهری را در نظر گنجینه‌ی قارون یکی زان گوهر پر قیمتش گر در دکان باشد
مگر زان جوهر و گوهر مرصع افسری سازم که آن افسر سزاوار سرافراز جهان باشد
امیر باذل و عادل که رشک بذل و عدل او جحیم افروز روح حاتم و نوشیروان باشد
غیاث الدین محمد سر فراز دولت سرمد که خاک پای قدرش تاج فرق فرقدان بادش
ره اقبال او جوید اگر اجلال پا یابد ثنای دست او گوید کرم را گر زبان باشد
کند چون میزبان همتش ترتیب مهمانی فلک مهمانسرا گردد کواکب میهمان باشد
عجب نبود که در ایام عدلش گوسفندان را به جانب‌داری گرگان خصومت با شبان باشد
به اقلیمی که آید شحنه در وی حزم بیدارش قضای خواب رفته عهد شغل پاسبان باشد
ز استیلای امر نافذش چون آب فواره نباشد دور کب چاه بر گردون روان باشد
فلک پر کاروانست از دعای خیر او هر شب به راه کهکشان تا روز گرد کاروان باشد
به بازار سیاست قهر او چون محتسب گردد بلا ارزان شود نرخ سر و جان رایگان باشد
سر از گردن گریزد گردن از پیکر کران خواهد میان گردنان چون حرف تیغت در میان باشد
سراپا نافه گردد گر چرد در ساحتش آهو شمیم خلق او گر عطرسای بوستان باشد
نمی‌خواهد که صبح بخت او لب بندد از خنده فلک را طلبه‌ی خورشید از او پر زعفران باشد