در ستایش امام دوازدهم «ع»

زری که صیرفی کان به درج کوه نهاد دری که گوهری بحر در دکان دارد
دهان کان زر اندود بازمانده چرا اگر نه حیرت از آن دست زرفشان دارد
اگر نه دامن چترش پناه مهر شود ز باد فتنه چراغش که در امان دارد
به راه او شکفد غنچه‌ی تمنایش هوای باغ جنان آن که در جهان دارد
لباس عمر عدو را ز مهجه‌ی علمش نتیجه‌ایست که از نور مه کتان دارد
تویی که رخش ترا از برای پای انداز زمانه اطلس نه توی آسمان دارد
برون خرام که بهر سواری تو مسیح سمند گرم رو مهر را عنان دارد
نهال جاه ترا آب تا دهد کیوان ز چرخ و کاهکشان دلو و ریسمان دارد
به دهر راست روی سرفراز گشته که او سری به خون عدوی تو چون سنان دارد
بود گشایش کار جهان به پهلویش ترا کسی که چو در سر بر آستان دارد
کلید حب تو بهر گشاد کارش بس کسی که آرزوی روضه‌ی جنان دارد
ز نور رأی تو و آفتاب مادر دهر به مهد دهر دو فرزند توأمان دارد
رسید عدل تو جائی که زیر گنبد چرخ کبوتر از پر شهباز سایبان دارد
اگر اشاره نمایی به گرگ نیست غریب که پاس گله به سد خوبی شبان دارد
شها ز گردش دوران شکایتیست مرا که گر ز جا بردم اشک جای آن دارد
ز واژگونی این بخت خویش حیرانم که هر کرا دل من دوستر ز جان دارد
همیشه در پی آزار جان زار من است به قصد من کمر کینه بر میان دارد
حدیث خود به همین مختصر کنم وحشی کسی کجا سر تفسیر این بیان دارد
همیشه تا که بود کشتی سپهر که او ز خاک لنگر و از سدره سایبان دارد
به دهر کشتی عمر مطیع جاهش را ز موج خیز فنا دور و در امان دارد