آنجا که نفس نامیه را تربیت کند
|
|
لطفش که ظل او همه جا فیض گستر است
|
رویاند از زمین فنا سبزهی بقا
|
|
آبی که چشمهاش دم شمشیر و خنجر است
|
گر عرصهی عبور فتد خیل مور را
|
|
آیینهای که روشن از آن رای انور است
|
اعمی ز هم جدا کند اندر اشعهاش
|
|
هر نقش پای مور که بر روی جوهر است
|
ای کز درر فشانی ابر عطای تست
|
|
هر گوهری که در صدف بحر اخضر است
|
درویشخانهای که جهان داشت پیش از این
|
|
از بخشش تو رشک سرای توانگر است
|
هر بیوهای که چرخی و دوکی نهاده پیش
|
|
در شغل رشته تافتن عقد گوهر است
|
در حجلهای که حفظ تو مشاطگی کند
|
|
ای کز تو نوعروس جهان غرق زیور است
|
چون شبنمی که بر رخ غنچهست حلیه بند
|
|
سیماب قطره زیور رخسار اخگر است
|
از شرم خاطر تو که نازیست بیدخان
|
|
هرجا که شعله ایست رخش از عرق تر است
|
عدل تو قاضیی است که پیوسته بهر عقد
|
|
در مجلس عروسی باز و کبوتر است
|
گوی سپهر مجمرهی تست و اندر او
|
|
خورشید و ماه عنبر سوزان اخگر است
|
دور بقاست مجمره گردان مجلست
|
|
روزش فروغ اخگر و شب دود مجمر است
|
جان عدو چو حملهی قهرت ز دور دید
|
|
با جسم گفت وعده به صحرای محشر است
|
کی در مداد سر نهدش وصف ذات غیر
|
|
کلکی که در زلال مدیحت شناور است
|
از لای منجلاب کجا میخورد فریب
|
|
آن ماهیی که جلوه گهش آب کوثر است
|
احکام امر و نهی تو در انتفاع خلق
|
|
نایب مناب قول خدا و پیمبر است
|
شکر حقوق وعد و وعید کلام تو
|
|
بر ذمهی لسان مسلمان و کافر است
|
ای آنکه بهر خدمت در گاه قدر تست
|
|
گر جنبش سپهر و گر سیر اختر است
|
شاهی و چهار حد جهان پایتخت تست
|
|
اقطاع هفت چرخ ترا هفت کشور است
|