در ستایش میرمیران

آنجا که نفس نامیه را تربیت کند لطفش که ظل او همه جا فیض گستر است
رویاند از زمین فنا سبزه‌ی بقا آبی که چشمه‌اش دم شمشیر و خنجر است
گر عرصه‌ی عبور فتد خیل مور را آیینه‌ای که روشن از آن رای انور است
اعمی ز هم جدا کند اندر اشعه‌اش هر نقش پای مور که بر روی جوهر است
ای کز درر فشانی ابر عطای تست هر گوهری که در صدف بحر اخضر است
درویشخانه‌ای که جهان داشت پیش از این از بخشش تو رشک سرای توانگر است
هر بیوه‌ای که چرخی و دوکی نهاده پیش در شغل رشته تافتن عقد گوهر است
در حجله‌ای که حفظ تو مشاطگی کند ای کز تو نوعروس جهان غرق زیور است
چون شبنمی که بر رخ غنچه‌ست حلیه بند سیماب قطره زیور رخسار اخگر است
از شرم خاطر تو که نازیست بی‌دخان هرجا که شعله ایست رخش از عرق تر است
عدل تو قاضیی است که پیوسته بهر عقد در مجلس عروسی باز و کبوتر است
گوی سپهر مجمره‌ی تست و اندر او خورشید و ماه عنبر سوزان اخگر است
دور بقاست مجمره گردان مجلست روزش فروغ اخگر و شب دود مجمر است
جان عدو چو حمله‌ی قهرت ز دور دید با جسم گفت وعده به صحرای محشر است
کی در مداد سر نهدش وصف ذات غیر کلکی که در زلال مدیحت شناور است
از لای منجلاب کجا می‌خورد فریب آن ماهیی که جلوه گهش آب کوثر است
احکام امر و نهی تو در انتفاع خلق نایب مناب قول خدا و پیمبر است
شکر حقوق وعد و وعید کلام تو بر ذمه‌ی لسان مسلمان و کافر است
ای آنکه بهر خدمت در گاه قدر تست گر جنبش سپهر و گر سیر اختر است
شاهی و چهار حد جهان پایتخت تست اقطاع هفت چرخ ترا هفت کشور است