در ستایش میرمیران

بلبلی را که همین با گل بستان کار است بی گلش دیدن گلزار عجب دشوار است
غرض از بودن باغ است همین دیدن گل ورنه هر شوره زمینی که بود پر خار است
چمن و غیر چمن هر دو بر آن مرغ بلاست که غم هجر گلی دارد و در آزار است
خود چه فرق است از آن خار که بر چوب گل است تا از آن خار که پرچین سر دیوار است
زحمت خار بود راحت بلبل اما نه بهر فصل در آن فصل که گل در بار است
هر چه جز گل همه خار است چو بلبل نگرد اندکی غیرت اگر خود بودش مسمار است
گو خسک ریشه در آن دیده فرو بر که چو یار پا از آنجا بکشد سیرگه اغیار است
دارم از شش جهت آوازه حرمان در گوش همچنان در ره امید دو چشمم چار است
لن‌ترانی همه را دیده‌ی امید بدوخت ارنی گوی همان منتظر دیدار است
پرده‌ای نیست ولی تا که شود محرم راز کار موقوف به فرمان دل دلدار است
شرط عشق است که گر یار بگوید که مبین چشم خود را نهی انگشت که امر از یار است
هر که را جان به رضای دل یاریست گرو صبر بر ترک تمنای خودش ناچار است
آرزوها بزدا تا نگری جلوه حسن که دل بیغرض آیینه بی‌زنگار است
هست موقوف غرض رد و قبول و بد و نیک ورنه خوبست گر اقبال و گر ادبار است
جنس بازارچه‌ی عشق نباشد مطلب دو بضاعت که یکی فخر و دگر یک عار است
مشرک عشق بود بلهوس کام پرست کمر دعوی عشقش به میان زنار است
هست در مذهب ما کافر از آن مرتد به که گهی قول وی اقرار و گهی انکاراست
من یکی گویم و جاوید بدین اقرارم مرتدی معنی انکار پس از اقرار است
اله اله چو یکی مظهر آثار دو کون کش متاع دو جهان ریزش یک ایثار است
میرمیران که کمین رایتش از آیت شان بهترین رکن فلک را پی استظهار است