در ستایش میرمیران

با عون عنایتش رعیت ایمن ز تعرض عوان است
محفوظ بود ز حمله‌ی گرگ آن گله که موسی‌اش شبان است
شریان عظیمه‌ای که تن را سررشته زندگی از آن است
خاص از پی بر کشیدن دار بر گردن خصم ریسمان است
می‌خواست مخالفت که بیند کش بال همای سایبان است
گردید میسرش زهی بخت امروز ولی که استخوان است
چون زهره خصم را کند آب خوف تو که در دلش نهان است
هر سبزه که روید از گل او آن سبزه به رنگ زعفران است
در دایره‌ی وجود ذاتت بیرون ز قیاس این و آن است
ایما به ثبات دولت تست آن نقطه که ساکن میان است
از حال احاطه‌ی تو رمزیست آن خط که مجاور کران است
شاها ز میامن قدومت این بلده چو روضه‌ی جنان است
از فیض تو خاک پاک او را اوصاف بهشت جاودان است
هر آرزویی که در دل آید تا گفته‌ای این چنین چنان است
در ساحت امن او جهانی از کاهش عمر در امان است
دی هر که بدیدمش در او پیر امروز چو بنگرم جوان است
القصه میان این دو مأمن گر هست تفاوتی از آن است
کان نسیه و این بهشت نقد است آن روضه نهان و این عیان است
شهریست به از بهشت اما اکنون که ترا در او مکان است
فریاد از آن زمان که گویند زو مرکب عزم تو روان است