با عون عنایتش رعیت
|
|
ایمن ز تعرض عوان است
|
محفوظ بود ز حملهی گرگ
|
|
آن گله که موسیاش شبان است
|
شریان عظیمهای که تن را
|
|
سررشته زندگی از آن است
|
خاص از پی بر کشیدن دار
|
|
بر گردن خصم ریسمان است
|
میخواست مخالفت که بیند
|
|
کش بال همای سایبان است
|
گردید میسرش زهی بخت
|
|
امروز ولی که استخوان است
|
چون زهره خصم را کند آب
|
|
خوف تو که در دلش نهان است
|
هر سبزه که روید از گل او
|
|
آن سبزه به رنگ زعفران است
|
در دایرهی وجود ذاتت
|
|
بیرون ز قیاس این و آن است
|
ایما به ثبات دولت تست
|
|
آن نقطه که ساکن میان است
|
از حال احاطهی تو رمزیست
|
|
آن خط که مجاور کران است
|
شاها ز میامن قدومت
|
|
این بلده چو روضهی جنان است
|
از فیض تو خاک پاک او را
|
|
اوصاف بهشت جاودان است
|
هر آرزویی که در دل آید
|
|
تا گفتهای این چنین چنان است
|
در ساحت امن او جهانی
|
|
از کاهش عمر در امان است
|
دی هر که بدیدمش در او پیر
|
|
امروز چو بنگرم جوان است
|
القصه میان این دو مأمن
|
|
گر هست تفاوتی از آن است
|
کان نسیه و این بهشت نقد است
|
|
آن روضه نهان و این عیان است
|
شهریست به از بهشت اما
|
|
اکنون که ترا در او مکان است
|
فریاد از آن زمان که گویند
|
|
زو مرکب عزم تو روان است
|