آن را که خدا نگاهبان است
|
|
از فتنه دهر در امان است
|
هرکس شد از او بلند پایه
|
|
بیرون ز تصرف زمان است
|
صیاد تهی قفس نشنید
|
|
زان مرغ که سد ره آشیان است
|
نخلی که ز باغ لایزال است
|
|
با نشو و نمای جاودان است
|
از نشو و نما چگونه افتد
|
|
طوبا که درخت بیخزان است
|
تا زندهی عرصهی الاهی
|
|
هر سو که دواند کامران است
|
گردون به تصرف مرادش
|
|
چون گوی به حکم صولجان است
|
مهرش همه ساله در رکابست
|
|
ماهش همه روزه در عنان است
|
در عرصهی کام رخش عزمش
|
|
چون حکم خدایگان روان است
|
آن شاه که امر لطف و قهرش
|
|
ملکت ده و سلطنت ستان است
|
آن ماه که شمسهی جلالش
|
|
آرایش طاق آسمان است
|
یعنی که حباب بخش آفاق
|
|
کافاق چو جسم و او چو جان است
|
دارای دو کون میر میران
|
|
کش عرصهی قدر لامکان است
|
یارب که همیشه در جهان باد
|
|
زانرو که ضروری جهان است
|
انگشت اشارهاش گه جود
|
|
مفتاح دفین بحر و کان است
|
پاشیدن نقد سد خزینه
|
|
با جنبش آن سر بنان است
|
از بسکه به دامن گدایان
|
|
دست کرمش گهر فشان است
|
تا خانه هر یک از در او
|
|
راهی به طریق کهکشان است
|
تخت جم و افسر فریدون
|
|
گر چه دو متاع بس گران است
|
ز آنجا که بساط همت اوست
|
|
بالله که هر دو رایگان است
|