نکردی بیاجازت سیل سر در خانه موری
|
|
خواص عدل او همراه اگر میبود باران را
|
بجز نرگس که باد صبح از و شبنم فرو ریزد
|
|
ندیده کس به عهد خرم او چشم گریان را
|
به عهد ضبط حفظش حاملان طبع انسانی
|
|
به مخزون ضمایر پاسبان سازند نسیان را
|
اگر شبه درر باری نبودی درگه بارش
|
|
سر اندر دیدهی خورشید بودی چوب دربان را
|
اگر میبود حفظ او حصار عصمت آدم
|
|
نبودی رخنهی آمد شدن وسواس شیطان را
|
مگر کش آز را سر پر کند از پنبهی مرهم
|
|
چو گوهر بار سازد بحر طبعش ابر احسان را
|
عجب بحری که چون در جنبش آرد باد اجلالش
|
|
کند خلخال ساق عرش موج شوکت و شان را
|
چنین بحری بباید تا صدف رخشان دری زاید
|
|
که آب او سیاهی شوید از رخسار کیوان را
|
نه رخشان در ، سهیلی در سپهر جان فروزنده
|
|
که رنگ و روی آن آتش زند لعل بدخشان را
|
سوار عرصهی دولت که در جولان اقبالش
|
|
نباشد راه جز در چشم اختر پای یکران را
|
جناب عالی جودش بلند افتاده تا حدی
|
|
که آنجا کس به سقایی ندارد ابر نیسان را
|
به جای دانه در هر رشته سد گوهر کشد خوشه
|
|
ز آب جود اگر یک رشحه بخشد کشت دهقان را
|
اگر اینست جذب همت امید بخش او
|
|
به زور دست جود از کوه بیرون میکشد کان را
|
برآوردی ز توفان دود با یک شعلهی قهرش
|
|
تنوری کو به عهد نوح شد فواره توفان را
|
عدو دارد ز خوف آن حسام مرگ خاصیت
|
|
همان تبلرزه که اندر برف باشد شخص عریان را
|
زهی جایی رسیدهی پایه قدر تو کز عزت
|
|
بود کحل الجواهر خاک پایت عین اعیان را
|
به یک تک درنوردد توسن عزم تو صحرایی
|
|
که در گام نخستش ره شود کم حد و پایان را
|
اگر عزمت ز پای مور بند عجز بردارد
|
|
به گامی طی کند گر قطع خواهد سد بیابان را
|
چو از حبس رحم بیرون نهد پا طفل بدخواهت
|
|
نبیند هیچ جا بیش از زمین و سقف زندان را
|
پی زخم آزمایی سینه خصم تو را جوید
|
|
نهد چون مرگ بر نوک سنان فتنه سوهان را
|