بلا به من که ندارم غم بقا چکند

بلا به من که ندارم غم بقا چکند کسی که دم ز فنا زد باو بلا چکند
نشانده بر سر من بهر قتل خلقی را من ایستاده که آن شوخ بی‌وفا چکند
به قتل ما شده گرم و کشیده تیغ چو آب میان آتش و آبیم تا خدا چکند
کشی به جورم و گوئی که خونبهای تو چیست شهید خنجر تو با جان مبتلا چکند
به دست عشق تو دادم دل و نمی‌دانم که داغ هجر تو با جان مبتلا چکند
چو آشنای تو شد دل ز من برید آری تو را کسی که به دست آورد مرا چکند
دوای عشق تو صبر است و محتشم را نیست تو خود بگو که به این درد بی دوا چکند