خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است

خوش است بزم ولی پر ز خائن راز است سخن به رمز بگویم که غیر، غماز است
که بر خزانه‌ی این رازهای پنهان زد؟ که قفل تافته افتاده است و در باز است
به اعتماد کس ای غنچه راز دل مگشای که بلبل تو به زاغ و زغن هم آواز است
نه زخم ماست همین از کمان دشمن و بس که دوست نیز کمان ساز و ناوک انداز است
زمان قهقهه‌ی کبک ، خوش دراز کشید مجال گریه‌ی خونین و چنگل باز است
حذر ز وحشت این آستانه کن وحشی غبار بال بر افشان که وقت پرواز است