چیست قصد خون من آن ترک کافر کیش را | ای مسلمانان نمیدانم گناه خویش را | |
ای که پرسی موجب این نالههای دلخراش | سینهام بشکاف تا بینی درون خویش را | |
گر به بدنامی کشد کارم در آخر دور نیست | من که نشنیدم در اول پند نیک اندیش را | |
لطف خوبان گرچه دارد ذوق بیش از بیش، لیک | حالتی دیگر بود بیداد بیش از بیش را | |
حد وحشی نیست لاف عشق آن سلطان حسن | حرف باید زد به حد خویشتن درویش را |