منع مهر غیر نتوان کرد یار خویش را
|
|
هر که باشد، دوست دارد دوستار خویش را
|
هر نگاهی از پی کاریست بر حال کسی
|
|
عشق میداند نکو آداب کار خویش را
|
غیر گو از من قیاس کار کن این عشق چیست
|
|
میکند بیچاره ضایع روزگار خویش را
|
صید ناوک خورده خواهد جست، ما خود بسملیم
|
|
ای شکار افکن بتاز از پی شکار خویش را
|
با تو اخلاصم دگر شد بسکه دیدم نقض عهد
|
|
من که در آتش نگردانم عیار خویش را
|
بادهی این شیشه بیش از ساغر اغیار نیست
|
|
بشکنیم از جای دیگر ما خمار خویش را
|
کار رفت از دست ،وحشی پای بستی کن ز صبر
|
|
این بنای طاقت نااستوار خویش را
|