پستی گرفت همت من زین بلند جای

ای بی‌هنر زمانه مرا پاک در نورد وی کور دل سپهر مرا نیک برگرای
ای روزگار هر شب و هر روز در بلا ده چه ز محتنم کن و ده در ز غم گشای
در آتش شکیبم چون گل فرو چکان بر سنگ امتحانم چون زر بیازمای
از بهر زخم گاه چو سیمم همی گداز وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای
ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور وی آسیای نحس تنم نیک‌تر بسای
ای دیده‌ی سعادت تاری شو و مبین و ای مادر امید سترون شو و مزای
زین جمله باک نیست چو نومید نیستم از عفو شاه عادل و از رحمت خدای
مسعود سعد دشمن فضل است روزگار این روزگار شیفته را فضل کم نمای
شاید که باطلم نکند بی‌گنه فلک کاندر جهان نیابد چون من ملک ستای