ای ملک ملک چون نگار کرده
|
|
در عصر خزانها بهار کرده
|
شغل همه دولت قرار داده
|
|
در مرکز دولت قرار کرده
|
از عدل بسی قاعده نهاده
|
|
بر کلک تکاور سوار کرده
|
کلکی که بسی خورده قار و گیتی
|
|
در چشم عدو همچو قار کرده
|
گوید همه ساله بلند گردون
|
|
کو هست به ما بر مدار کرده
|
این ملک به حق طاهرعلی را
|
|
هست از همه خلق اختیار کرده
|
تو صدر جهانی و صدر حشمت
|
|
از حشمت تو افتخار کرده
|
اقبال تو مانند گل شکفته
|
|
در دیدهی بدخواه خار کرده
|
ای هیبت تو چون هزبر حربی
|
|
جان و دل دشمن شکار کرده
|
کام ملک کامگار عادل
|
|
بر کام ترا کامگار کرده
|
مسعود که پیش سپهر والا
|
|
بر تاج سعادت نثار کرده
|
ای شهرگشایی که مر ترا شه
|
|
بر کل جهان شهریار کرده
|
پرورده به حق عدل را و تکیه
|
|
بر یاری پروردگار کرده
|
ای از پدر خویش کار دیده
|
|
بهتر ز پدر یادگار کرده
|
زیور زدهای دولت و به حشمت
|
|
از جاه تو دولت شعار کرده
|
اقبال ترا روزگار شاهی
|
|
تاج و شرف روزگار کرده
|
این روز بزرگیت را سعادت
|
|
در دهر بسی انتظار کرده
|
ای حیدر مردی و مردی تو
|
|
بر ملک ترا ذوالفقار کرده
|
ای حاتم رادی و رادی تو
|
|
مر سایل را با یسار کرده
|
دریاب تنم را که دست محنت
|
|
در حبس تنم را بشار کرده
|
هست این تن من در حصار اندوه
|
|
جان را ز تنم در حصار کرده
|
من دی به بر تو عزیز بودم
|
|
و امروز مرا حبس خوار کرده
|
بیرنگم و چون رنگ، روزگارم
|
|
بر تارک این کوهسار کرده
|
این گیتی پر نور و نار زین سان
|
|
نور دل من پاک نار کرده
|
با منش بسی کارزار بوده
|
|
بر من ز بلا کار، زار کرده
|
این آهن در کوره مانده بوده
|
|
بر پای منش چرخ مار کرده
|
چون دانهی نارم سرشک اندوه
|
|
آکنده دلم را چو نار کرده
|
این دیدهی پرخون، زمین زندان
|
|
در فصل خزان لالهزار کرده
|
بیماری و پیری و ناتوانی
|
|
دربند مرا زرد و زار کرده
|
این چرخ نهال سعادتم را
|
|
بر کنده و بی بیخ و بار کرده
|
نی نی که مزور شدم از رنجی
|
|
کو بود تنم را نزار کرده
|
زین پیش به زندان نشسته بودم
|
|
بیمار دلم را فگار کرده
|
از آتش دل محنت زمانه
|
|
چون دود تنم پر شرار کرده
|
اندر غم و تیمار بیشمارم
|
|
پیداست همان را شمار کرده
|
امروز منم با هزار نعمت
|
|
صد آرزو اندر کنار کرده
|
زین دولت ناسازگار بوده
|
|
با بخت مرا سازگار کرده
|
از بخشش تو شادمانه گشته
|
|
اقبال توام بختیار کرده
|
باریده دو کفت چو ابر بر من
|
|
ایام مرا بیغبار کرده
|
نعمت رسدم هر زمان دمادم
|
|
بر پشت ستوران بار کرده
|
تو با فلک تند کارزاری
|
|
از بهر مرا کارزار کرده
|
از رغم مخالفت پناه جانم
|
|
اندر کنف زینهار کرده
|
من بندهی از صدر دور مانده
|
|
بر مدح و دعا اختصار کرده
|
از دوری و نادیدن جمالت
|
|
نهمار سرم را خمار کرده
|
تا چهرهی گردون بود به شبها
|
|
از اختر تابان نگار کرده
|
در ملک شهنشاه باد و یزدان
|
|
اقبال ترا پایدار کرده
|
تو پیش شه تاجدار و گردون
|
|
بدخواه ترا تاج دار کرده
|
در دولت سالی هزار مانده
|
|
یک عز تو گردون هزار کرده
|
بر یاد تو خورده جهان و دایم
|
|
از خلق ترا یادگار کرده
|