یک بهره به بوده همی نمانم

دانی که به باطل چگونه بندم دانی که به حق من چه مهربانم
گفتی که همانی که دیده بودم یک بهره به بوده همی نمانم
آنم به ثبات و وفا که دیدی وز چهره و قامت همی جز آنم
پیچان و نوان و نحیف و زردم گویی به مثل شاخ خیزرانم
از عجز چو بی‌جان فکنده شخصم وز ضعف چو بی‌شخص گشته جانم
خفتن همه بر خاک و از ضعیفی بر خاک نگیرد همی نشانم
هست این همه محنت که شرح دادم با این همه پیوسته ناتوانم
هرچند که پژمرده‌ام ز محنت در عهد یکی تازه بوستانم
بالله که نه رنجورم و نه غمگین بس خرمم و نیک شادمانم
با مفخر آزادگان به خوانم با رتبت آزادگان بیانم
در معرکه‌ی روزگار دونم با هرچه همی آورد توانم
مانده خرد پردل از رکابم رنجه هنر سرکش از عنانم
برقم که کشیده یکی حسامم دودم که زدوده یکی سنانم
و آن گه که مرا زخم کرد باید شمشیر کشیده بود زبانم
پیداست هنرهای من به گیتی گر چندین از دیده‌ها نهانم
گیرم که من از کار بازماندم امروز در این حبس امتحانم
والله که ز جور فلک نترسم کز عدل شهنشاه در امانم
در حبس آرایش نخیزد از من بر تابه بمانده است نیز نانم
ور هیچ بخواهد خدای روزی از بخت چه انصاف‌ها ستانم
اندر دم دولت زمین بدرم گر مرگ نگیرد همی روانم