درد و تیمار دختر و پسرم

نه سر آزادم و نه اجری خور پس نه از لشکرم نه از حشرم
در نیابم خطا چه بیخردم بد نبینم همی چه بی‌بصرم
نشنوم نیکو و نبینم راست چون سپهر و زمانه کور و کرم
محنت آگین چنان شدم که کنون نکند هیچ محنتی اثرم
ای جهان سختی تو چند کشم وای فلک عشوه‌ی تو چند خرم
کاش من جمله عیب داشتمی چون بلا هست جمله از هنرم
بر دلم آز هرگز ار نگذشت پس چرا من زمان زمان بترم
بستد از من سپهر هرچه بداد نیک شد، با زمانه سربه‌سرم
تا به گردن چو زین جهان بروم از همه خلق منتی نبرم
مال شد دین نشد نه بر سودم؟ رفت هش ماند جان نه بر ظفرم؟
این همه هست و نیستم نومید که ثناگوی شاه داد گرم
پادشا بوالمظفر ابراهیم کزمدیحش سرشته شد گهرم
گر فلک جور کرد بر دل من پادشاه عادل است غم نخورم