گر چنین است کار خلق جهان
|
|
بد پسندیست، نابسامانیست
|
سخت شوریده کار گردونیست
|
|
نیک دیوانه سار کیهانیست
|
آن بر این بیهوا چو مفتونیست
|
|
و این بر آن بیگنه چو غضبانیست
|
آن به افعال صعب تنینی است
|
|
و این به اخلاق سخت شیطانیست
|
آن لجوجیست سخت پیکاریست
|
|
و این رکیکیست سست پیمانیست
|
هرکسی را به نیک و بد یک چند
|
|
در جهان نوبتی و دورانیست
|
مقبلی را زیادتیست به جاه
|
|
مدبری را ز بخت نقصانیست
|
آن تن آسوده بر سر گنجیست
|
|
و این دل آواره از پی نانیست
|
هر کجا تیز فهم داناییست
|
|
بندهی کند فهم نادانیست
|
تن خاکی چه پای دارد کو
|
|
باد جان را دمیده انبانیست
|
عمر چون نامهییست از بد و نیک
|
|
نام مردم بر او چه عنوانیست
|
تا نگویی چو شعر برخوانم
|
|
کاین چه بسیار گوی کشخانیست
|
کردهام نظم را معالج جان
|
|
ز آن که از درد دل چو نالانیست
|
کز همه حاصلی مرا نظمیست
|
|
وز همه آلتی مرا جانیست
|
مینمایم ز ساحری برهان
|
|
گرچه ناسودمند برهانیست
|
بخرد هر که خواهدم امروز
|
|
خلق را ارز من چه ارزانیست
|
تو یقین دان که کارهای فلک
|
|
در دل روز و شب چو پنهانیست
|
هیچ پژمرده نیستم که مرا
|
|
هر زمان تازه تازه دستانیست
|
نیک و بد هرچه اندر این گیتی است
|
|
به خرابیست یا به عمرانیست،
|
آدمی را ز چرخ تاثیریست
|
|
چرخ را از خدای فرمانیست
|