وصف بهار

صنوبر چون عروسان پرنیان پوش چمن را شاهدی چون گل در آغوش
گرفته سر بلندی پایه‌ی سرو خنک آب روان و سایه‌ی سرو
در این موسم که گل دل می‌رباید صبا در باغ معجز مینماید
من اندر کنج باغی باده در سر گرفته ساغری بر یاد دلبر
نهان در گوشه‌ای تنها نشسته ز صد جا خار غم در پا شکسته
خیالی در دلم ماوا گرفته وز آن سودا دلم صحرا گرفته
نه همدردی که دردی باز گویم نه همرازی که با او راز گویم
سر اندر پیش چون مستان فکنده چو بلبل ناله در بستان فکنده
رخم چون لاله از بس اشگ گلگون چو گل خونین جگر چون غنچه پرخون
به یاد روی آن سرو گلندام گرفته با گل و با سرو آرام
گهی بر یاد آن گل می‌شدم مست گهی چون سرو بر سر میزدم دست
خیالم آنکه گوئی ناگهانی بود کز وصل او یابم نشانی
در این حسرت ز حد بگذشت سوزم در این سودا به پایان رفت روزم
شب آمد باز دل بر غم نهادم زمام دل به دست غصه دادم
همیگفتم در آن شب زنده داری در آن بی‌یاری و بی‌غمگساری