صنوبر چون عروسان پرنیان پوش
|
|
چمن را شاهدی چون گل در آغوش
|
گرفته سر بلندی پایهی سرو
|
|
خنک آب روان و سایهی سرو
|
در این موسم که گل دل میرباید
|
|
صبا در باغ معجز مینماید
|
من اندر کنج باغی باده در سر
|
|
گرفته ساغری بر یاد دلبر
|
نهان در گوشهای تنها نشسته
|
|
ز صد جا خار غم در پا شکسته
|
خیالی در دلم ماوا گرفته
|
|
وز آن سودا دلم صحرا گرفته
|
نه همدردی که دردی باز گویم
|
|
نه همرازی که با او راز گویم
|
سر اندر پیش چون مستان فکنده
|
|
چو بلبل ناله در بستان فکنده
|
رخم چون لاله از بس اشگ گلگون
|
|
چو گل خونین جگر چون غنچه پرخون
|
به یاد روی آن سرو گلندام
|
|
گرفته با گل و با سرو آرام
|
گهی بر یاد آن گل میشدم مست
|
|
گهی چون سرو بر سر میزدم دست
|
خیالم آنکه گوئی ناگهانی
|
|
بود کز وصل او یابم نشانی
|
در این حسرت ز حد بگذشت سوزم
|
|
در این سودا به پایان رفت روزم
|
شب آمد باز دل بر غم نهادم
|
|
زمام دل به دست غصه دادم
|
همیگفتم در آن شب زنده داری
|
|
در آن بییاری و بیغمگساری
|