نمیگویم که در پیشت نشیند
|
|
بهل تا یکدم از دورت ببیند
|
چه رسمست این جفا با یار کردن
|
|
دل یاران ز خود بیزار کردن
|
زمانی با غریبی همزبان شو
|
|
دمی با مهربانی مهربان شو
|
بدین آتش دل او گرم میکرد
|
|
دمش میداد و آهن نرم میکرد
|
میانشان مدتی این ماجرا رفت
|
|
ز هر جانب بسی چون و چرا رفت
|
بهر عذری که میورد در کار
|
|
جوابی مینهادش تازه در بار
|
چو بسیاری از این معنی بر او خواند
|
|
بت شکر لب از پاسخ فرو ماند
|
بحیلت مرغ در شست آمد آخر
|
|
رمیده باز در دست آمد آخر
|
بت سوسن مزاج از بد لگامی
|
|
به آئینی که میگوید نظامی
|
« بچشمی ناز بیاندازه میکرد
|
|
بدیگر چشم عهدی تازه میکرد»
|
« عتابش گرچه میزد شیشه بر سنگ
|
|
عقیقش نرخ میبرید در جنگ »
|