جهان خوشست و چمن خرمست و بلبل شاد
|
|
ببار بادهی گلرنگ هرچه بادا باد
|
به شش جهت چو از این هفت چرخ بوقلمون
|
|
از آنچه هست مقدر نه کم شود نه زیاد
|
به نای و نی نفسی وقت خویشتن خوش دار
|
|
چو نای و نی چه دهی عمر خویشتن بر باد
|
بگیر دست بتی وز زمانه دست بدار
|
|
غلام سرو قدی باش و از جهان آزاد
|
زمین که بود زتاثیر زمهریر خراب
|
|
ز یمن مقدم نوروز میشود آباد
|
به شاهدان چمن صد هزار لخلخه حور
|
|
به دست پیک نسیم بهار بفرستاد
|
چو نقشبند ریاحین قبای غنچه ببست
|
|
صبا به لطف سر نافهی ختن بگشاد
|
میان سبزه و گل رقص میکند لاله
|
|
به پیش آب روان جلوه میکند شمشاد
|
درم فشانی بر فرق سبزهها کاریست
|
|
که باز لطف نسیم بهار را افتاد
|
ز رنگ و بوی چمن جنتیست پنداری
|
|
که هست درگه اعلای شاه شاه نژاد
|
جهانگشای جوانبخت شیخ ابواسحاق
|
|
که چرخ پیر جوانی چو او ندارد یاد
|
کمینه بندهی او صد چو رستم دستان
|
|
کهینه چاکر او صد چو کیقباد و قباد
|
مهابتیست سر تیغ آبدارش را
|
|
که از صلابت او آب میشود فولاد
|
خدایگانا تا روز حشر لطف خدای
|
|
زمام دولت و حکمت به دست حکم تو داد
|
چو شمع هر که کند سرکشی در این حضرت
|
|
عجب مدار گرش آتش اوفتد به نهاد
|
سمند باد مسیر تو، با صبا هم تک
|
|
سنان صاعقه بار تو با قدر همزاد
|
همیشه شیر فلک آرزوی آن دارد
|
|
که با سگان درت دوستی کند بنیاد
|
به روز معرکه صد خصم را به هم بر دوخت
|
|
هر آن خدنگ که از بازوی تو یافت گشاد
|
مراد خلق ز جود تو میشود حاصل
|
|
ز روی لطف مراد دلت خدا بدهاد
|