باز در میکده سر حلقهی رندان شدهام | باز در کوی مغان بی سر و سامان شدهام | |
نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای | من سرگشته در این واقعه حیران شدهام | |
بر من خستهی بیچاره ببخشید که من | مبتلای دل شوریدهی نالان شدهام | |
رغبتم سوی بتانست ولیکن دو سه روز | از پی مصلحتی چند مسلمان شدهام | |
بارها از سر جهلی که مرا بود به سهو | کردهام توبه و در حال پشیمان شدهام | |
زاهدان از می و معشوق مرا منع کنند | بهتر آنست که من منکر ایشان شدهام | |
گفت رهبان که عبید از پی سالوس مرو | زین سخن معتقد مذهب رهبان شدهام |