مرا ز وصل تو حاصل بجز تمنا نیست

مرا ز وصل تو حاصل بجز تمنا نیست خیال زلف تو بستن خلاف سودا نیست
وفا ز عهد تو میجست دوش خاطر من جواب داد که خود این متاع با ما نیست
بسی بگفتمت ایدوست هست رای منت دهان ز شرم فرو بسته‌ای همانا نیست
هزار بوسه ز لب وعده کرده‌ای و یکی نمیدهی و مرا زهره‌ی تقاضا نیست
چو دور دور رخ تست خاطری دریاب که کار بوالعجبیهای چرخ پیدا نیست
ز میهمان خیالت چو شرمسارم از آنک جز آب چشم و کباب جگر مهیا نیست
به طعنه گفتی کز ما دریغ داری جان مگر مگوی خدا را عبید از آنها نیست