سیاه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت

سیاه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت عتاب او چو جفای فلک ز حد بگذشت
لطافت لب و دندان و مستی چشمش چو می پرستی ما یک به یک ز حد بگذشت
بلابه گفت که از حد گذشت جور رقیب به طنز کفت که بی هیچ شک ز حد بگذشت
بنوش باده‌ی صافی ز دست دلبر خویش که بیوفائی چرخ و فلک ز حد بگذشت
عبید را دل سنگینش امتحان کردند عیار دوستیش بر محک ز حد بگذشت