چون پیکر مطبوعت در معنی زیبائی
|
|
صورت نتوان بستن نقشی بدلارائی
|
با نرگس مخمورت بیمست ز بیماری
|
|
با زلف چلیپایت ترسست ز ترسائی
|
مجنون سر زلفت لیلی بدلاویزی
|
|
فرهاد لب لعلت شیرین به شکر خائی
|
چون سرو سهی میکرد از قد تو آزادی
|
|
میداد بصد دستش بالای تو بالائی
|
آنرا که بود در سر سودای سر زلفت
|
|
گردد چو سر زلفت سرگشته و سودائی
|
گفتم که بدانائی از قید تو بگریزم
|
|
لیکن بشد از دستم سرشتهی دانائی
|
زان مردمک چشمم بی اشک نیارامد
|
|
کارام نمیباشد در مردم دریائی
|
در مذهب مشتاقان ننگست نکونامی
|
|
در دین وفاداران کفرست شکیبائی
|
از لعل روان بخشت خواجو چو سخن راند
|
|
ظاهر شود از نطقش اعجاز مسیحائی
|