گر تو شیرین شکر لب بشکر خنده در آئی
|
|
بشکر خندهی شیرین دل خلقی بربائی
|
آن نه مرجان خموشست که جانیست مصور
|
|
وان نه سرچشمه نوشست که سریست خدائی
|
وصف بالای بلندت بسخن راست نیاید
|
|
با تو چون راست توان گفت ببالا که بلائی
|
سرو را کار ببندد چو میان تنگ ببندی
|
|
روح را دل بگشاید چو تو برقع بگشائی
|
همه گویند که آن ترک ختائی بچه زانروی
|
|
نکند ترک خطا با تو که ترکست و ختائی
|
چون درآئی نتوانم که مراد از تو بجویم
|
|
که من از خود بروم چون تو پری چهره در آئی
|
تو جدائی که جدائی طلبی هر نفس از ما
|
|
گر چه هر جا که توئی در دل پرحسرت مائی
|
من بغوغای رقیبان ز درت باز نگردم
|
|
که گدا گر بکشندش نکند ترک گدائی
|
وحشی از قید تو نگریزد و خواجو ز کمندت
|
|
که گرفتار بتانرا نبود روی رهائی
|