دلا بر عالم جان زن علم زین دیر جسمانی
|
|
که جانرا انس ممکن نیست با این جن انسانی
|
در آن مجلس چو مستانرا ز ساغر سرگران بینی
|
|
سبک رطل گران خواه از سبک روحان روحانی
|
سماع انس میخواهی بیا در حلقهی جمعی
|
|
که در پایت سرافشانند اگر دستی برفشانی
|
چرا باید که وامانی بملبوسی و ماکولی
|
|
اگر مرد رهی بگذر ز بارانی و بورانی
|
سلیمانی ولی دیوان بدیوان تو بر کارند
|
|
بگو تا بشکند آصف صف دیوان دیوانی
|
برون از جهل بوجهلی نبینم هیچ در ذاتت
|
|
ازین پس پیش گیر آخر مسلمانی سلمانی
|
بملک جم مشو غره که این پیران روئین تن
|
|
بدستانت بدست آرند اگر خود پور دستانی
|
اگر رهبان این راهی و گر رهبان این دیری
|
|
چو دیارت نمیماند چه رهبانی چه رهبانی
|
رود هم عاقبت بر باد شادروان اقبالت
|
|
اگر زین نگین داری همه ملک سلیمانی
|
چو میبینی که این منزل اقامت را نمیشاید
|
|
علم بر ملک باقی زن ازین منزلگه فانی
|
چو خواجو بستهئی دل در کمند زلف مهرویان
|
|
از آنروز در دلت جمعست مجموع پریشانی
|