چو یار تیغ ستیز از نیام کین بدر آرد

چو یار تیغ ستیز از نیام کین بدر آرد زمانه دست تعدی ز آستین بدر آرد
زند چو غمزه‌ی و خویش را به لشگر دلها کرشمه صد سپه فتنه از کمین بدر آرد
اگر ز شعبده‌ی عشق گم شود دل خلقی چو بنگری سر از آن جعد عنبرین بدر آرد
امین عشق گذارد نگین مهر چو بر دل ز خاک صبح جزا مهر آن زمین بدر آید
پس از هزار محل جویمش جریده جویابم فلک ز رشگ نگهبانی از زمین به در آرد
نهان به کس منشین و چنان مکن که جنونم گرفته دامنت از بزم عیش تن بدر آرد
رسد نسیم گل پند محتشم به تو روزی که سبزه است سر از اوراق یاسمین بدر آرد