میا در قلب عشق ایدل که بازی نیست جانبازی
|
|
مکن بر جان خویش آخر ز راه کین کمین سازی
|
همان بهتر که باز آئی از این پرواز بیحاصل
|
|
که کبک خسته نتواند که با بازان کند بازی
|
چو میسوزیم و میسازیم همچون عود در چنگت
|
|
چرا ای مطرب مجلس دمی با ما نمیسازی
|
چه باشد چون من نالان بضربت گشتهام قانع
|
|
اگر یک نوبتم در برکشی چون ساز و بنوازی
|
دلم را گر نمیخواهی که سوزی ز آتش سودا
|
|
ز خال عنبرین فلفل چرا بر آتش اندازی
|
بر افروزی روان حسن اگر عارض برافروزی
|
|
بر اندازی بنای عقل اگر برقع براندازی
|
چرا باید که خون عالمی ریزی و عالم را
|
|
ز مردم باز پردازی و با مردم نپردازی
|
نباشد عیب اگر گردم قتیل چشم خونخوارت
|
|
که هم روزی شهید آید به تیغ کافران غازی
|
بترک جان بگو خواجو گرت جانانه میباید
|
|
که در ملکی نشاید کرد سلطانی به انبازی
|