چو چشم مست تو با خواب میکند بازی
|
|
دو چشم من همه با آب میکند بازی
|
چنین که غمزهی شوخ تو مست و مخمورست
|
|
چرا بگوشهی محراب میکند بازی
|
ببین که آهوی روباه باز صیادت
|
|
چگونه با دل اصحاب میکند بازی
|
چو خون چشم من آمد بجوش از آنرویست
|
|
که با سرشک چو عناب میکند بازی
|
ز زیر پهلوی پر خار من چه غم دارد
|
|
کسی که بر سر سنجاب میکند بازی
|
بیا که زلف رسن باز هندو آسایت
|
|
شبی دراز بمهتاب میکند بازی
|
دلم ز بیخردی همچو طفل بازیگر
|
|
بدان کمند رسن تاب میکند بازی
|
تفرجیست که شب باز طرهات همه شب
|
|
بنور شمع جهانتاب میکند بازی
|
عجب ز مردم بحرین دیدهات خواجو
|
|
که در میانهی غرقاب میکند بازی
|