یاد باد آنکه دلم را مدد جان بودی
|
|
درد دلسوز مرا مایهی درمان بودی
|
برخ خوش نظر و عارض بستان افروز
|
|
رشک برگ سمن و لالهی نعمان بودی
|
بخط سبز و سر زلف سیاه و لب لعل
|
|
خضر و ظلمت و سرچشمهی حیوان بودی
|
پای سرو از قد رعنای تو در گل میرفت
|
|
خاصه آنوقت که برطرف گلستان بودی
|
همچو پروانه دلم سوختهی عشق تو بود
|
|
زانکه در تیره شبم شمع شبستان بودی
|
در هوای تو چو بلبل زدمی نعرهی شوق
|
|
که بگلزار لطافت گل خندان بودی
|
جان بواز دلاویز تو دادم بر باد
|
|
که بوقت سحرم مرغ خوش الحان بودی
|
با تو پرداخته بودم دل حیران لیکن
|
|
خانه پرداز من بیدل حیران بودی
|
همچو خواجو سر و سامان من از دست برفت
|
|
زانکه در قصد من بی سر و سامان بودی
|