کجا باز آید آن مرغی که با من همقفس بودی
|
|
گهی فریاد خوان گشتی گهم فریاد رس بودی
|
از آن ترسم که صیادی بمکرش صید گرداند
|
|
که او پرواز نتواند که دائم در قفس بودی
|
نمیدانم که بر برج که امشب آشیان دارد
|
|
بدام آوردمی او را مرا گر زانکه کس بودی
|
چنان سرمست میگشتم ز آوازش که در شبها
|
|
که یاد آوری از شحنه کرا بیم از عسس بودی
|
چه مرغی بلبل آوازی چه بلبل باز پروازی
|
|
که این عنقای زرین بال پیشش چون مگس بودی
|
بگویم روشنت ماهی سریر حسن را شاهی
|
|
که سرو ار راست میخواهی بر بالاش خس بودی
|
بجان گر دسترس بودی اسیر قید محنت را
|
|
روان در پای شبرنگش فشاندن یکنفس بودی
|
درین وادی چه به بودی ز آه و ناله و زاری
|
|
اگر خورشید هودج را غم از بانگ جرس بودی
|
گلندامی طلب خواجو که در خلوتگه رامین
|
|
اگر هرگز نبودی گل جمال ویس بس بودی
|