چه جرم رفت که رفتی و ترک ما کردی
|
|
به خون ما خطی آوردی و خطا کردی
|
گرت کدورتی از دوستان مخلص بود
|
|
چرا برفتی و با دشمنان صفا کردی
|
کنون که قامت من در پی تو شد چو کمان
|
|
دل مرا هدف ناوک بلا کردی
|
به خشم رفتی و اشکت ز پی دوانیدم
|
|
چو رفت آب رخم عزم ماجرا کردی
|
چرا چو گیسوی مشکین خویشتن در تاب
|
|
شدی و پیرهن صبر من قبا کردی
|
ز دیده رفتی و از دل نمیروی بیرون
|
|
در آن خرابه ندانم چگونه جا کردی
|
اگر چنانکه ز چشمم شدی حکایت کن
|
|
کز آب چون بگذشتی مگر شنا کردی
|
چو پیش اسب تو دیدی که مینهادم رخ
|
|
بشه رخم زدی و بردی و دغا کردی
|
کدام وقت ز احوال ما بپرسیدی
|
|
کدام روز نگاهی به سوی ما کردی
|
طبیب درد دل خستگان توئی لیکن
|
|
که دیده است که رنج کسی دوا کردی
|
چو در طریق محبت قدم زدی خواجو
|
|
ز دست رفتی و سر در سر وفا کردی
|