بیار ای لعبت ساقی شرابی | بساز ای مطرب مجلس ربابی | |
چو دور عشرت و جامست بشتاب | که هر دم میکند دوران شتابی | |
دل پرخون من چندان نماندست | که بتوان کرد مستی را کبابی | |
خوشا آن صبحدم کز مطلع جام | برآید هر زمانی آفتابی | |
الا ای باده پیمایان سرمست | بمخموری دهید آخر شرابی | |
گرم از تشنگی جان برلب آید | مگر چشمم چکاند برلب آبی | |
شد از باران اشک و بادهی شوق | دلم ویرانی و جانم خرابی | |
مگر بستست جادوی تو خوابم | که شبها شد که محتاجم بخوابی | |
چرا باید که خواجو از تو یکروز | سلامی را نمییابد جوابی |