از برای دلم ای مطربهی پردهسرای
|
|
چنگ بر ساز کن و خوش بزن و خش بسرای
|
از حریفان صبوحی بجز از مردم چشم
|
|
کس نگیرد به می دست من بی سر و پای
|
چنگ اگر زانکه ز بی همنفسی مینالد
|
|
باری از همنفس خویش چه مینالد نای
|
امشب از زمزمهی پردهسرا بی خبرم
|
|
ای حریفان برسانید بدوشم بسرای
|
گفتم از باد صبا بوی تو مییابم گفت
|
|
چون ترا باد بدستت برو میپیمای
|
ساربان گر بخدنگم زند از محمل دوست
|
|
بر نگردم که نترسد شتر از بانگ درای
|
چون مرا عمر گرامی بسر آید بیتو
|
|
تو هم ای عمر عزیزم بعیادت بسر آی
|
جای دل در شکن زلف تو میبینم و بس
|
|
لیک هر جا که توئی بر دل من داری جای
|
چون شدی شمع سراپردهی مستان خواجو
|
|
ز آتش عشق بفرسای و تن و جان بفزای
|