دی آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه
|
|
میرفت بسر وقت حریفان شبانه
|
بر لاله ز نیلش اثر داغ صبوحی
|
|
بر ماه ز مشکش گره جعد مغانه
|
یاقوت بمی شسته و آراسته خورشید
|
|
مرغول گره کرده و کاکل زده شانه
|
زلف سیهش را دل شوریده گرفتار
|
|
تیر مژهاش را جگر خسته نشانه
|
بگشوده نظر خلق جهانی ز کناره
|
|
بربوده میانش دل خلقی ز میانه
|
من کرده دل صدر نشین را سوی بحرین
|
|
با قافلهی خون ز ره دیده روانه
|
جامی می دوشینه به من داد و مرا گفت
|
|
خوش باش زمانی و مکن یاد زمانه
|
دوران همه در دست و تو در حسرت درمان
|
|
عالم همه دامست و تو در فکرت دانه
|
حیفست تو در بادیه وز بیم حرامی
|
|
بی وصل حرم مرده و حج بر در خانه
|
خواجو سخن از کعبه و بتخانه چه گوئی
|
|
خاموش که این جمله فسونست و فسانه
|
رو عارف خود باش که در عالم معنی
|
|
مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه
|