روی این چرخ سیه روی ستمکاره سیاه
|
|
که رخم کرد سیه در غم آن روی چو ماه
|
خامه در نامه اگر شرح دهد حال دلم
|
|
از سر تیغ زبانش بچکد خون سیاه
|
بجز از شمع کسی بر سر بالینم نیست
|
|
که بگرید ز سر سوز برین حال تباه
|
گر چه از ضعف چنانم که نیایم در چشم
|
|
کیست کو در من مسکین کند از لطف نگاه
|
به شه چرخ برم زین دل پرآه فغان
|
|
بدر مرگ برم زین تن پردرد پناه
|
تا ببیند که که آرد خبری از راهم
|
|
میدود دم بدمم اشک روان تا سر راه
|
نه مرا آگهی از حال رفیقان قدیم
|
|
نه کسی از من بیچارهی مسکین آگاه
|
کار من هست چو گیسوی تو دایم در هم
|
|
پشت من هست چو ابروی تو پیوسته دوتاه
|
گر نبودی شب من چون سر زلف تو دراز
|
|
دستم از زلف دراز تو نبودی کوتاه
|
آه من گر نکند در دل سخت تواثر
|
|
زان دل سنگ جفا کار دلا زار تو آه
|
گر ازین درد جگر سوز بمیرد خواجو
|
|
حال درویش که گوید به سراپردهی شاه
|