ای روانم بلب لعل تو آورده پناه
|
|
دلم از مهر توآتش زده در خرمن ماه
|
از سر کوی تو هر گه که کنم عزم رحیل
|
|
خون چشمم بدود گرم و بگیرد سر راه
|
چون قلم قصهی سودای تو آرد بزبان
|
|
روی دفتر کند از دیده پر از خون سیاه
|
بسکه چون صبح در آفاق زنم آتش دل
|
|
نتواند که برآید شه سیاره پگاه
|
میکشم بار غم فرقت یاران قدیم
|
|
میشود پشت من خسته از آنروی دو تاه
|
محرمی کو که بود همسخنم جز خامه
|
|
مونسی کو که شود همنفسم الا آه
|
گر نسیم سحری بنده نوازی نکند
|
|
نکند هیچکس از یار و دیارم آگاه
|
چشم خونبارم اگر کوه گران پیش آید
|
|
بر سرآب روان افکندش همچون کاه
|
بگذرد هر نفس آن عمر گرامی از من
|
|
وز تکبر نکند در من بیچاره نگاه
|
آب چشمت که ازو کوه بماند خواجو
|
|
روز رحلت نتوان رفت برون جز به شناه
|
فرض عینست که سازی اگرت دست دهد
|
|
سرمهی دیدهی مقصود ز خاک در شاه
|