ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او
|
|
ماه من خورشید بین در سایهی بغطاق او
|
خان اردوی فلک را کافتابش مینهند
|
|
بوسه گاهی نیست الا کوکب بشماق او
|
گر چه چنگز خان بشمشیر جفا عالم گرفت
|
|
اینهمه قتل و ستم واقع نشد در جاق او
|
ار چه در تابست زلفش کاین تطاول میکند
|
|
گوئیا جور و جفا شرطست در میثاق او
|
چون بتم آیاق برلب مینهد همچون قدح
|
|
جن بلب میآیدم از حسرت آیاق او
|
هر امیری را بود قشلاق و ییلاقی دگر
|
|
میر مادر جان بود قشلاق و دل ییلاق او
|
هر دم از کریاس بیرون آید و غوغا کند
|
|
جان کجا بیرون توانم برد از شلتاق او
|
در بغلتاق مرصع دوش چون مه میگذشت
|
|
او ملول از ما و ما از جان و دل مشتاق او
|
گفتمش آخر بچشم لطف در خواجو نگر
|
|
زانکه در خیلت نباشد کس باستحقاق او
|