ای باد سحرگاهی زینجا گذری کن
|
|
وز بهر من دلشده عزم سفری کن
|
چون بلبل سودازده راه چمنی گیر
|
|
چون طوطی شوریده هوای شکری کن
|
فرهاد صفت روی بصحرا نه و چون سیل
|
|
از کوه برآور سر و یاد کمری کن
|
چون کار تو در هر طرفی مشک فروشیست
|
|
با قافله چین بخراسان گذری کن
|
شب در شکن سنبل یارم بسر آور
|
|
وانگه چو ببینی مه رویش سحری کن
|
برکش علم از پای سهی سرو روانش
|
|
وز دور در آن منظر زیبا نظری کن
|
احوال دل ریش گدا پیش شهی گوی
|
|
تقریر شب تیرهی ما با قمری کن
|
هر چند که دانم که مرا روی بهی نیست
|
|
لطفی بکن و کار مرا به بتری کن
|
گر دست دهد آن مه بی مهر و وفا را
|
|
از حال دل خستهی خواجو خبری کن
|