وقت صبوح شد بشبستان شتاب کن
|
|
برگ صبوح ساز و قدح پر شراب کن
|
خورشید را ز برج صراحی طلوع ده
|
|
وانگه ز ماه نو طلب آفتاب کن
|
خاتون بکر مهوش آتش لباس را
|
|
از ابر آبگون زجاجی نقاب کن
|
آن آتش مذاب در آب فسرده ریز
|
|
و آن بسد گداخته در سیم ناب کن
|
لب را بلعل حل شده رنگ عقیق بخش
|
|
کف را به خون دیده ساغر خضاب کن
|
بهر صبوحیان سحر خیز شب نشین
|
|
از آتش جگر دل بریان کباب کن
|
شمع از جمال ماه پری چهره برفروز
|
|
قند از عقیق یار شکر لب در آب کن
|
ای رود پرده ساز که راه دلم زنی
|
|
بردار پرده از رخ و ساز رباب کن
|
خواجو ترا که گفت که در فصل نوبهار
|
|
از طرف باغ و بادهی ناب اجتناب کن
|