نی نگر با اهل دل هر دم بمعنی در سخن
|
|
بشنو از وی ماجرای خویشتن بیخویشتن
|
بلبل بستانسرا بین در چمن دستانسرا
|
|
و او چون من دستان زن بستانسرای انجمن
|
گردر اسرار زبان بی زبانان میرسی
|
|
بی زبانی را نگر با بی زبانان در سخن
|
مطرب بی برگ بین از همدمان او را نوا
|
|
نالهی نایش نگر در پردهی دل چنگ زن
|
پستهی خندان شکر لب چون نباتش مینهند
|
|
از چه هر دم مینهند از پسته قندش در دهن
|
ایکه چون نی سوختی جانم چونی را ساختی
|
|
تاکه فرمودت که هردم آتشی در نی فکن
|
همچو من بی دوستان در بوستانش خوش نبود
|
|
زان بریدست از کنار چشمه و طرف چمن
|
راستی را گوئی از شیرین زبانی طوطیست
|
|
هر نفس در شکرستان سخن شکر شکن
|
گفتم آخر باز گو کاین نالهی زارت ز چیست
|
|
گفت خواجو من نیم هر دم چه میپرسی ز من
|