اهل دل را خبر از عالم جان آوردیم
|
|
تحفهی جان جهان جان و جهان آوردیم
|
چون نمیشد ز در کعبه گشادی ما را
|
|
رخت خلوت بخرابات مغان آوردیم
|
شمع جانرا ز قدح در لمعان افکندیم
|
|
مرغ دل را ز فرح در طیران آوردیم
|
جم را از جگر سوخته دلخون کردیم
|
|
شمع را از شرر سینه بجان آوردیم
|
ورق نسخهی رویت بگلستان بردیم
|
|
باز مرغان چمن را بفغان آوردیم
|
شمهئی از رخ و بالای بلندت گفتیم
|
|
آب با روی گل و سرو روان آوردیم
|
چون قلم پیش همه خلق سیه روی شدیم
|
|
بسکه وصف خط سبزت بزبان آوردیم
|
هیچ زر در همیان نیست بدین سکه که ما
|
|
از رخ زرد بسوی همدان آوردیم
|
پیش خواجو که نشانش ز عدم میدادند
|
|
از دهانت سر موئی بنشان آوردیم
|